و شکستم، و دویدم، و فتادم
درها به طنین های تو وا کردم. هر تکه نگاهم را جایی افکندم، پر کردم هستی ز نگاه . بر لب مردابی ، پاره لبخند تو بر روی لجن دیدم، رفتم به نماز. در بن خاری ، یاد تو پنهان بود، برچیدم، پاشیدم به جهان. بر سیم درختان زدم آهنگ ز خود روییدن، و به خود گستردن. و شیاریدم شب یکدست نیایش، افشاندم دانه راز. و شکستم آویز فریب. و دویدم تا هیچ . و دویدم تا چهره مرگ ، تا هسته هوش. و فتادم بر صخره درد. از شبنم دیدار تو تر شد انگشتم، لرزیدم. وزشی می رفت از دامنه ای ، گامی همره او رفتم. ته تاریکی ، تکه خورشیدی دیدم، خوردم، و ز خود رفتم، و رها بودم. و چه تنها
ای درخور اوج ! آواز تو در کوه سحر، و گیاهی به نماز. غم ها را گل کردم، پل زدم از خود تا صخره دوست. من هستم، و سفالینه تاریکی ، و تراویدن راز ازلی. سر بر سنگ ، و هوایی که خنک، و چناری که به فکر، و روانی که پر از ریزش دوست. خوابم چه سبک، ابر نیایش چه بلند، و چه زیبا بوته زیست، و چه تنها من ! تنها من ، و سر انگشتم در چشمه یاد ، و و کبوترها لب آب. هم خنده موج، هم تن زنبوری بر سبزه مرگ ، و شکوهی در پنجه باد. من از تو پرم ، ای روزنه باغ هم آهنگی کاج و من و ترس ! هنگام من است ، ای در به فراز، آی جاده به نیلوفر خاموش پیام! وید
مرغان ، زمزمه شان می آید. در باز و نگه کم و پیامی رفته به بی سویی دشت. گاوی زیر صنوبرها، ابدیت روی چپر ها. از بن هر برگی و همی آویزان و کلامی نی، نامی نی. پایین، جاده بیرنگی. بالا، خورشید هم آهنگی. پادمه
شبنم بر جا بود. درها باز، چشم تماشا باز، چشم تماشاتر، و خدا در هر ... آیا بود؟ خورشیدی در هر مشت: بام نگه بالا بود. می بویید. گل وا بود؟ بوییدن بی ما بود: زیبا بود. تنهایی ، تنها بود. نا پیدا، پیدا بود. او آنجا، آنجا بود. پاراه
نه تو می پایی، و نه کوه. میوه این باغ: اندوه، اندوه. گل بتراود غم، تشنه سبویی تو. افتد گل، بویی تو. این پیچک شوق ، آبش ده، سیرابش کن. آن کودک ترس، قصه بخوان، خوابش کن. این لاله هوش ، از ساقه بچین. پرپر شد، بشود. چشم خدا تر شد ، بشود. و خدا از تو نه بالاتر. نی ، تنهاتر ، تنهاتر. بالاها، پستی ها یکسان بین. پیدا نه، پنهان بین. بالی نیست، آیت پروازی هست. کس نیست ، رشته آوازی هست. پژواکی : رویایی پر زد رفت. شلپویی: رازی بود، در زد و رفت. اندیشه : کاهی بود، در آخور ما کردند. تنهایی: آبشخور ما کردند. این آب روان ، ما ساده تریم. این سایه، افتاده تریم. نه تو می پایی، و نه من، دیده تر بگشا. مرگ آمد، در بگشا. چند
اینجاست ، آیید، پنجره بگشایید، ای من و دگر من ها:صد پرتو من در آب! مهتاب ، تابنده نگر ، بر لرزش برگ، اندیشه من ، جاده مرگ. آنجا نیلوفرهاست، به بهشت، به خدا درهاست. اینجا ایوان ، خاموشی هوش ، پرواز روان. در باغ زمان تنها نشدیم. ای سنگ و نگاه ، ای وهم و درخت ، آیا نشدیم؟ من صخره - من ام، تو شاخه - تو یی. این بام گلی، آری، این بام گلی ، خاک است و من و پندار. و چه بود این لکه رنگ ، این دود سبک ؟ پروانه گذشت؟ افسانه دمید؟ نی ، این لکه رنگ ، این دود سبک ، پروانه نبود، من بودم و تو. افسانه نبود، ما بود و شما. گزار
مرغانی می خواندند. نیلوفر وا می شد. کوزه تر بشکستم، در بستم و در ایوان تماشای تو بنشستم. |