وصال رویائی
نمی دانم!
نمی دانم کدامین رود
کدامین روز
کدامین لحظه ی مسدود
مرا به تو خواهد رساند

من قایقی ساخته ام
قایقی از پوست تن جنگل
و در ساحل جزیره ی متروکی
که از دل تنهای من هم تنهاتر است
در انتظار موج بی بازگشتم

اینجا خوشبخت نیستم
خوشبخت نیستم، خوشبخت نیستم
گرچه انسانی نیست
که مروارید دل مرا از من بگیرد
سایه ای جز سایه ی خودم نیست
گرچه درختان و گل ها و پرندگان و ماهی ها
 مرا دوست دارند

من در انتظار موجی هستم
موجی که به خواب دیده بودم
موجی که مرگبار است
همان موج که قایقم را خواهد شکست
و تو جنون مرا خواهی بخشید
که از عشق بی حدّم به تو
و از آرزوی با تو بودن
و از رویاهای ساختگی ام با تو
مرا به اینجا کشاند

و تو مرا از آن دریای طوفانی
به آغوش خودت بازگشت خواهی داد
و در این احساس که حسی دیگر است
تنها یک دل توان ارتعاش دارد
و داستان عشق من و تو
برای همگان مبهم است
مرا خواهی بخشید
مرا خواهی بخشید

شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1391