سخن از نور

سال ها گذشت و من افسار شیطان بریدم
رها گشتم، با چشم دل دیدم که مجنونم
بعد از آن تازیانه های دیگری می خوردم
شلاق به دست شیطان بود ولی باز نمی گشتم
گر چه تنی شکسته و آهی در بساط داشتم
چون به چشم دل نور می دیدم باز نمی گشتم
در سپیده دمی که افق چشم را نوازش می داد
به گوش دل شنیدم صدایی که دل را پرواز می داد
آه، صدای که بود که مرا خطاب می کرد
آیا پری بود دختری که صدایم می کرد؟
مژده از پایان کار شیطان می داد
در جمعه ای که روزی پیمان یاری می داد
روزها را در انتظار می نشینم در آرزوی ظهورش
هر کجا بدانم می آید گلباران می کنم جای پایش
بیایید یاران، اکنون باید بنشینیم به دعا
بگوییم خدایا یاریش کن به حق مصطفی
من بنده ی حقیر، گر عارفم به لطف خدا
نیست جز عشق خدا در وجودم به خدا
هر چه آموختم از علوم عرفان به اذن خداست
جز او نیست خدایی که او خدای بی همتاست
او خدای مهدی و نوح و سلیمان است
او خدای انس و جن و پریان است
او آغاز و پایان، آشکار و نهان است
او در آسمان و زمین، در کهکشان است

شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1390