روزهایی که گذشت
داستان من و تو از آنجا شروع شد که...
پشت شیشۀ بی جان مانیتور به هم جان دادیم،
  با دکمه های سرد کیبورد دستهای هم را گرفتیم
  و گرمایش را حس کردیم،
  با صورتک ها همدیگر را بوسیدیم
  و طعم لبهایمان را چشیدیم،
  آهنگی را همزمان باهم گوش کردیم
  و اشک ریختیم،
  شب بخیرهایمان پشت خط های موبایلمان جا نمی ماند!
  امروز داستان برگشت...
  آغوش هایمان واقعی،
  بوسه هایمان حقیقی،
  اما...
  با این تفاوت که دیگر من و تو نبودیم،
  هر کداممان یک "او" داشتیم!
  پشت شیشۀ سرد مانیتور دلم لک زده برای یک صورتک بوسه...
  لک زده برای یک آهنگ همزمان...
  لک زده برای یک شب بخیر گفتن
به عزیزترینم
شب بخیر
شاعر: مهدی پورآزاد - 1392