ناسازگار

کوتاه می نویسم این بار

از دردی که نهادی بر قلبم هر بار

 

در معرکه های ناگهانی روزگار

از پای عقاقی هایی که خون می ریخت در شکار

 

من نفس می کشیدم بوی تو را هر قدم در بهار

من پیاده بودم و تو بودی سوار

 

تو با هرکه تو را می ستائید سازگار

من با هرکه تو را می خواست در کارزار

 

از عشق زیاد بود یا جنون عاشقی ناسازگار

که با تو سازگار بود و با همه ناسازگار

شاعر: مهدی پورآزاد - 1393