نامه
تو دل شبای غربت
یه نفر از اوج نفرت

می نویسد نامه ای را
می فرستد غصه ای را

پدرم اینجا چه سرده
با من و ما خیلی درده

روزامون مثل عذابه
دلامون مثل کبابه

کسی رو اینجا ندارم
کمی از خودم بیزارم

نمی گم که من بد کردم
فکر اینجاشو نکردم

کسی اینجا همصدام نیست
آخه با من آشنا نیست

پدرم راستی یه چیزی
راست می گفتی که مریضی؟

نامه هات منم مرض کرد
غصه هات چه زود پیرم کرد

دو سه روزه که من هر روز
می نویسم قصه ی روز

قصه هام فروش نمیره
مردم از غصه بیزاره

راستی اونجا غم زیاده!؟
راست میگن دلا بیماره؟

اینجا مردم خیلی شادن
واسه من هدیه میدادن

ولی من هدیه نمی خوام
پدر و مادرو می خوام

نامه طولانی شد اما
درد من هنوز معما

بدرود پدر عزیزم
دوست دارم تو رو ببینم

شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1389