می توان
می توان یک لحظه ایستاد از خشونت ها فرار کرد
می توان آن لحظه قول داد از حوس دل کند

می توان مانند کودک ساده بودن را آموخت
می توان گرگ شد گله ها را به هم دوخت

می توان آرام شد از کنار عشق رد شد
می توان مانند مجنون به دنبال لیلی شد

می توان از باران گذشت مانند طوفان گشت
می توان مرد شد یا که در معنی زن گم گشت

می توان یک مسافر شد فاصله ها را آموخت
می توان آن سوی دنیا به وطن چشم دوخت

می توان بی تفاوت بود از کنار جلاد رد شد
می توان مردن برادرها را ندید بدتراز بد شد

می توان از چراغ های قرمز رد شد گاهی
می توان از دست یتیمی گرفت و به پناهگاهی

می توان باز گرگ شد گله ها را درید
می توان گوسفندی شد بی هدف چرید

می توان یک جا نشست مانند همیشه درگذشت
می توان مانند شاعر شد نوشت از سرگذشت
شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1389