مهربانم |
چه می دانم؟! چرا اینگونه شد نمی دانم امشب تا به سحر بر زانوان شب گریستم چه بگویم از دردی که سراسر شوق بود روزی با این که ندیده بودم نشنیده بودم عاشق بودم روزها در پی هم می گذشتند، من تشنه تر مهلتی نمانده بود تا روز آخر بگفتا دگر نخواهی دید پری رویاهایت را مپرس حالم را که چشم گرفت بغض ترکید مرا چه شد که دیگر روزهایم سیاه گشت همه شب همه روز در فکر او بودم او نبود تا که اندیشیدم در فکر دگر است اکنون او دگر نیست در جای دگر است تا به کی در انتظارم نمی دانم شاید بمیرم هر کجا هستی تو را شب و روز چشم در راهم
این عشق الهی ست، پری مهربانم من بیدارم
|
شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1390 |