محال نیست
توی قاب شیشه ای که
عکستو نقاشی دارم
هر روز یه علامت
انتظار تو را دارم

همه گفتند که محاله
ولی خب یه چاره دارم
به خدا که می پرستم
پیش اون آبرو دارم

معجزه امر محال نیست
ای خدا آرزو دارم
برای دیدن عشقم
غیر تو چاره ندارم

این روزا بغضم گرفته
اشکامو برات میارم
غیر آغوش تو که نیست
جایی که بخوام ببارم

همه گفتند بی وفا بود
ولی من باور ندارم
همیشه ازم جدا بود
از دلش خبر ندارم

توی غربتی که تنهاست
من براش نامه نوشتم
نامه های او ولی کو
نکنه نیاد به دستم

توی چت تموم روم ها
من به دنبالش می گردم
تو خدا رو چه دیدی
شاید گفت که بر می گردم

معجزه امر محال نیست
می شه هر لحظه ببینم
ولی ما دلامون پاک نیست
اینه که هنوز درگیرم

یه روزی که باد می اومد
صدای پاشو شنیدم
که صدای پای او بود
آواز می خواند، دیدم

شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1391