خسته شدم
من دیگه امید ندارم
از همه دنیا بیزارم
از تمام لحظه هایی
که کنار تو ایستادم
تو برام قصه می خوندی از فرشته های زیبا
من همیشه توی قصه از فرشته های دنیا
ولی اما دیگه دیره
چون فرشته هم دلگیره
شاید از بس پیش من بود
دل اون داره می گیره
شاید هم قصه دروغ بود
قصه خون خیلی شلوغ بود
خلاصه دنیا رو ساختیم
توی اون دلا رو باختیم
حتی شعرهایی نوشتیم
که بگیم...
یعنی که زشتیم؟!
شب که شد صدای گرگ بود
ولی ما ستاره چیدیم
به وقت شام نانی خشک
ولی ما مرغ دیدیم
به خیال خام دیدیم
هر چه بود زیبا دیدیم
تا خدا دلگیر نشه که
...
ولی تو هجوم بعدی
کمرم خمیده تر شد
تو گفتی خوب میشه
روز بعد شدیدتر شد
تو گفتی قسمت همینه
می دونم قصه همینه
خبر از قسمت نداری
تو فقط قصه می خوانی
توی دنیایی که پول زشت، و میگن فایده نداره
تو بگو پس واسه ی چی داری دنبالش می گردی؟
حرفای تو یک شعاره
مثل یک نقطه و دایره
که همش داری می چرخی
دور دنیای خیالی
حرفای من اگه شعره
علتش دردای زشته
نمی گم دنیای زشته
چون واسه ما خیلی زشته
بیا در کنار غم ها واسه خود رویا بسازیم
با جیب های خالی واسه خود قصری بسازیم
که توی هجوم دردها دل را زود ازهم نپاشیم
و توی چنگال گرگ ها عشق را نبازیم

شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1391