همراه با زندگی
فکر می کنیم که زنده ایم
یا زندگی رو ساخته ایم
زنده نبودیم ببینیم
که زندگی رو باخته ایم
یکی هم سن تو شاده
پول تو جیبش خیلی داره
پدر مادر همراهشن
دوستای خوب هم سازشن
یه روز سفر دبی داره
یه روز دعوت به کیش داره
همیشه شاد و خوشحاله
چشماش میگن غم نداره
یکی هم سن تو باخته
بخت بدی باهاش ساخته
دلش پاک بود اما بد شد
وقتی که روزگار سخت شد
دو تا خواهر دم بخت داشت
چه دردهایی که در پیش داشت
همه چشم ها به سوی او
دست کی بود یارای او
می گفتن که فقیری تو
رفیق بی دلیلی تو
دل او می شکست هر دم
برای او دعا کردم
ولی ما خوب خدا داریم
خدای مهربان داریم
می دونم که دلا پیره
که فکرها هم کجا میره
یکی تو غرب یکی تو شرق
اونا خوشحال ولی ما غرق
می دونم که دلت می خواست
همون چیزها که هردم خواست
یه روز شاد و بی هراس
بدون جنگ و دل خراش
ولی خوب با دلا ساختیم
آخه ما با خدا ساختیم
بیا با من دعا آیین
من می گویم بگو آمین
خدایا من تو را دارم
کمک کن تا به پا باشم
کمک کن تا به تو هردم
نزدیک و نزدیکتر باشم
خدایا من جوان یا پیر
چرا دل ها همه دلگیر
کمک کن تا در این زندان
رها باشم همچو رندان
خدایا با بدان منداز
کنارم نارفیق منداز
خدایا عشق را رها ساز
گرگ را از میش آشکار ساز
خدایا زنده ام زندگی ده
اگر نشد مرگ را رحمتی ده
شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1390