حال مردی
حال من خیلی خرابه
مثل حال یک سرابه

حال من شبیه باروت
دست تو آتش نمرود

که داره می بره تا مرگ
حال یک آدم بدبخت

حال من شبیه تابوت
حمل بر دوش عده ای کور

حال من خیلی خرابه
مثل سقف یک خرابه

که وقتی بارون می باره
رخت ما در توی آبه

حال من حال همان برگ
که داره میره پی مرگ

کار برگی که تمام شد
زیر گام های یه نامرد

حال من مثل یه تشویش
بین بودن و نبودن

حال من مثل شرابی
پی تهمت های مردن

حال من حال بی حالی
مثل حال او که باخته

حتی قبل از باختن او
کسی او را نشناخته

حال من تصویر مبهم
بین بودن یا نبودن

یاد آن تصویر بخیر باد
یاد تصویری که بردند

حال من حال یه عاشق
که همیشه گریه می کرد

ولی من مردم همان روز
که عشقم منو ترک می کرد

حال من حال تمنّا
درک لحظه ای معمّا

که می خواد از خالق خود
زندگی خوب فردا

حال من مثل یه گردباد
بی خیال، هرچه باداباد

حال من تصویری کوهی
که افق از آن پیداست

کار من دیگه تمام شد
توی تصویر تابلوی دنیا

ولی امید به زندگی هست
فقط بعد از همین دنیا

حال من حال یه عاشق
که همیشه گریه می کرد

ولی من مردم همان روز
که عشقم منو ترک می کرد
شاعر: مهدی پورآزاد - 1392