قصه ی شب-نشد
خواستم برات قصه بگم اما نشد
قصه ی دلتنگی بگم اما نشد
خواستم لیلی و مجنون بیارم اما نشد
خواستم گرگ و بیابون بیارم اما نشد
خواستم فرهاد بشم اما نشد
خواستی شیرین بشی اما نشد
نکه نشه آدما دل سنگ بودن
همپای ما مسافرا خسته بودن
نکه نشه ما هم کمی محل نزاشتیم به دلا
اما ولی خوب پا میزاشتیم رو دلا
خواستم برات قصه ی لبهاتو بگم یادت میاد
خواستم برات قصه ی چشماتو بگم یادت میاد
یادت میاد یادت میداد منو فراموش نکنی
صدای من بود که میگفت دلی رو داغون نکنی
اما قصه قصه ی خواب تو نبود
لیلی ما لیلی قصه ها نبود
اما مجنون با تیر اول درگذشت
لیلی ما با گرگی همسفر میگشت
فرهادی که تو قصه بود فرهاد کوه کن نبود
شیرین ما ترش تر از ترشی هر شیادی بود
اما ولی خاطره بود داستانی از عاطفه بود
حاصل شعر من و تو آذری از آئینه بود
کسی بجز من و تو نیست آگاه به این واژه ها
خودت اینو خوب میدونی گذشتی از خاطره ها
به رسم عشقی که نشد
به یاد روزی که نبود (بزار یه بار دیگه بگم)
امشب میخوام واسه لبات قصه بگم
میخوام واسه ناز چشات قصه بگم
امشب میخوام لیلی و مجنون بیارم
شاید که باز گرگ و بیابون بیارم
دیدی نشد گرگا دریدن همه رو
حتی منو ... حتی تو رو
شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1390