غمکده |
چرا غم شد چراغ خانه ی من مگر این دل هوای سنگ کرده چرا دستی به دستم بند نمی آید ولی خرسند از اینم که نفس دارم در این کلبه خرابه تکه نانیست به دنبال کدامین کوه نوری به دستان کدامین مرد گره زد تو را تا به اینجا من کشاندم گفتم برو از من به دور باش چو دانم که به همراهت نفس بود به رخت خود نیالایم حوس را برو با یار خود خوش باش غریبه |
شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1389 |