غمکده

چرا غم شد چراغ خانه ی من
چرا کم شد صدای شادی من

مگر این دل هوای سنگ کرده
نمی دانم چرا دل را به بند کرده

چرا دستی به دستم بند نمی آید
چرا خون در دل من بند نمی آید

ولی خرسند از اینم که نفس دارم
برای دیدن تو دو چشم دارم

در این کلبه خرابه تکه نانیست
شبانه تا سحر فکر تو جاریست

به دنبال کدامین کوه نوری
جسارت نیست تو اما کور کوری

به دستان کدامین مرد گره زد
همان دستی که بر دستم گره زد

تو را تا به اینجا من کشاندم
از میان گرگ ها من رهاندم

گفتم برو از من به دور باش
دوستت ندارم سرو کوه باش

چو دانم که به همراهت نفس بود
به چشمانت نگاهی پر حوس بود

به رخت خود نیالایم حوس را
به رسم عشق نوشتم این دو خط را

برو با یار خود خوش باش غریبه
بدان عشق هم گاهی چون فریبه

شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1389