عشق تو

ای که دل تب کرده از رویای تو
بس که شب سر کرده از غصه ی تو

من چه گویم که دلم آرام شود
کاش بیایی یک دمی آزاد شود

هر شب از رویای تو سخن کند
چشم ببندد پشت چشم نظر کند

تا تو را بیند کمی آرام شود
چشم گشاید از دوریت هلاک شود

من چه گویم این دلم دیوانه است؟!
نه، گمانم عاشقی مستانه است

ای که از هستی تو هستی پدید
ای که از امر تو باشد ناپدید

امر کن تا که شود آرام دلم
ای که از عشق تو شد ویران دلم

شاعر: مهدی پورآزاد - 1393