عشق غریب
چرا داستان من روزی شکست خورد
چرا تنها شدم، قلبم ترک خورد

چرا دوستان مرا دیوانه خواندند
به دنبال عشقی بیگانه خواندند

چرا سخت بود برایم دل بریدن
از آنانی که از من تن بریدن

چرا هر روز من آشفته تر شد
چرا سیمرغ من آهسته تر شد

چرا عاشق شدن را خوب بلد شد
دلی که عاشق اهل غربت شد

چرا دیگر چرایی را جواب نیست
رها کن، دیگر چرا اهل دوا نیست

دلم فریاد زد و گفت باید رها شم
به تن، از دیوانگان باید جدا شم

تنم نایی نداشت قدرت عشق بود
چشم نوری نداشت باران اشک بود

بگذار مردم بگویند دیوانه هستم
حتی بگویند عاشقی بیگانه هستم

تو آنی که مرا تا مرگ کشاندی
به پای یاوه ها و حرف نشاندی

مرا امروز سفر بار گران بست
حتی آسمان هم نگران هست

برایم هیچ مهم نیست جز یافتن تو
تصویری در ذهن نیست جز بافتن تو

ولی شاید یه خواب باشد یه رویا
رسیدن به تو مقدور نباشد در دنیا
شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1389