دنیای کوچک |
دنیایی که من دیدم کفاف این دل تنگ را نمی کند حتی آسمان ها هم با دل من نمی سازد تشنگی من را دریاها توان سیراب ندارد به بانوان زیبای شهر بگو دل من اسیر عشق زمینی نمی شود با دل من کوه ها هم احساس تنگی می کنند آه ای درختان شما را بسان فرشته ها دیدم اما در تابستان به پری ها بگویید در همین تابستان که من نیستم دل من توان ماندن در سینه را نداشت گل من، تشنه نخواهی ماند به ابرها سپردم تو را بعد من آب دهند بس چه خوشحالم که با این دنیای پوشالی وداع می کنم گویا وقت تنگ است صدای نور می شنوم ای پری مهربانم به ملک الموت بگو برود که او را توان نیست |
شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1391 |