دیوار فاصله

از عشق زمینی نمی نویسم
دیگر از هیچ طبیبی نمی نویسم
از آن روز که سیاه و سفید در هم آمیخت
از آن روز که دخت همسایه خود را آویخت
از آن روز که آیینه ها طرد شدند
پشت دیوار سایه ها گم شدند
و از آن روز که تمام شد
صدای خاطره ها تباه شد
تو مرا نمی خوانی؟! من هنوز زنده ام
در پشت دیوارها در جامه ای پوسیده ام
هر جا را می نگرم دیواریست سنگی
از جنس دل تو ای مرحم دلتنگی
بگو تکرار نشود آمیختن من و تو
خراب می شود دوباره دیوار های من و تو
فکر کنیم که می شود مانند دیوار
 یا چون تن درختی استوار
یا مانند ریل قطاری که در سکوت است
به روزهای آینده چشم به راه است
مانند گربه ای که عادت کرده
به تمنای غذایش حاجت کرده
که خود را ناز می کند برای عابری
که غذایش دهد به تکه طعامی
آه، می توان به چشم دید
آیینه ها دروغ نمی گویند

شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1390