درخت من

درخت سیب
درخت پیر
درخت مادربزرگ
درخت خانه ی ما
او مرا به کنار درخت سیب برد
و من کودک
و درخت مهربان بود
طناب به شاخه هایش بست
و مرا به تاب بازی عادت داد
درخت مهربان
درخت صبور
درخت خدا
و من هر روز به شانه هایش آویزان بودم
و در هر اوج
به خدا نزدیکم می کرد
من به چهره ی درخت نگریستم
و اشک بر چشمانم نازک شد
و فریاد زدم که او بیایید
درخت من تشنه است
درخت من خسته است
درخت من
درخت من
درخت من
طناب را از او برگیرید
و من درخت را بوسیدم
و خدا مرا بوسید
درخت من

شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1390