با مادر

آنچه برایم شب و روز گفته بودی دروغ شد
خورشیدی که برایم قصه می بافتی بی فروغ شد

واسه خوابم قصه گفتی از ستاره ها که بارید
تا که من آروم بشم، تو چشات غم می بارید

روزایی که غم می بارید تو برام غمگین نبودی
روز بعد گلوله بارید، خالی از ماتم نبودی

روز مردن یه مرد بود، تو منو کشوندی بردی
جایی که خبر از عشق بود، تو برام قصه می خوندی

کاش بازم کودکی تو چشای غمگینت بودم
دنیای ما کوکی نبود و من برات آخری بودم

چی میشد بشه دوباره روزای خوب بهانه
تو منو آروم کنی و من بگم آره، دوباره

یه روزی خوابم نیومد، تو برام قصه نخوندی
نگو که خبر نداشتم، تو زیادی غصه خوردی
شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1389