عاشقانه1
برای دیدن تو از سفر آمدم، من از دیاری دور از پشت دریاها آمدم

از آنجا که کودکان پریزاد می شوند، در لابه لای بازی هایشان گم می شوند

برای تو هدیه ای آورده ام، گوی عمر خویش را ترکانده ام

این عمر مقوایی من است برای تو آورده ام، من آن روز مغرور رفته بودم امروز شکسته آمده ام

مرا بپذیر

باور نمی کنم تو مرا فراموش کرده باشی، لابه لای غصه هایت گم کرده باشی

این چنین تصویر یک مرد دیگر باشی، گم در یک پیکر دیگر باشی

من از جایی آمده ام که تمنای وصال من بود، شب و روز سخن از زیبایی من بود

سخن من برای آن ها این چنین بود، که بازگشتم برای یار جون جونیم بود

چه بگویم؟!

تو مرا فراموش کرده ای، نور دلم را خاموش کرده ای

دل به دل یار دگر بسته ای، پیش به سوی او فراوان جسته ای

من هنوز دوستت دارم

آن لحظه که در تجسم خیال تو پنجره ها را رو به تجلی باز می کنم

من هنوز دوستت دارم

وقتی که آخرین شب در عذاب دوری تو آخرین رگ ها را می زنم

من هنوز دوستت دارم

در لحظه ی جنون دوستت دارم، در لحظه ی مرگ دوستت دارم

من هنوز دوستت دارم
شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1389