الکی

یه خونه ی کوچیک دارم با یه قلم
پنجره ای که وا میشه به سوی غم
صبحا سر یه کاری ام برای نان
شبا می شینم پای این دفترِ جان
هی میگم از روزایی که تکراری اند
از ذهن هایی که از همه فراری اند
یه روز یه شعر از دختری که غرق میشه
فردا یه شعر از سفری که سر میشه
حال زیاد خوشی ندارم، شاکی ام
وقتی نماز می خونم خیلی عالی ام
تنهام و تنهایی من عادتمه
هر چی نوشتم آخه از تنهاییمه
نکه بده نکه خوبه قسمتمه
قسمت هرچی باشه همون نسبتمه
شبا از پنجره نوری می بینم
زل میزنم شعر میگم و ساز میزنم
خوب دیگه اینم یه شعر بود الکی
اومدو گفت که بگم به راحتی

شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1390