آهسته بخوان

آرام باش ، آهسته بخوان

او خواب است

هنوز جای سیلی بر صورتش داغ است

نشنیدی صدای گریه های بی فریادش را!

ندیدی قطره اشک بر چشمانش را!

او تبعید شده ی سرزمین آزادیست

او فرشته ی شب های تاریکیست

جا مانده از کاروان رهایست

شاهزاده آرزوهای بهاریست

آرام باش ، آهسته بخوان

او خواب است

زلف او عمق تارهای گیتار است

نگاهش نگاه شاهین در حال پرواز است

گرچه بالش شکسته اما او آگاه است

نمی توان گفت شاید سخت است

او هنوز در آرزوی بخت است

جفت او گم شده ی دره های مرگ است

تنها مانده در میان گله ی گرگ است

مبارز خسته ی جلگه های عشق است

با دلی شکسته همواره یک مرد است

آرام باش ، آهسته بخوان

وقت است

شاعر: مهدی علیپور آزاد - 1389